اشاره: متن پیش رو بخشی از پایاننامهی کارشناسی ارشد سرکار خانم سهیلا راد در رشتهی علوم قرآن و حدیث است که در اختیار بخش اندیشهی نشریه قرار گرفته است. رساله با عنوان «بازخوانی و بررسی آرای توشیهیکو ایزوتسو، متفکّر ژاپنی در زمینهی ساختار معنایی مفاهیم اخلاقی در قرآن» در سال ۱۳۹۲ و به راهنمایی آقای دکتر محمّد هادی امین ناجی در دانشگاه پیام نور لواسانات به پایان رسیده و از آن دفاع شده است. بازنشر آن بهمعنای تأیید همەی محتوا نیست. اصلاحوب از مقالات انتقادی کاربران عزیز، استقبال مینماید.
۱- مقدّمه:
بحث از زبان قرآن، بخشی از بحث معناداری زبان دین است. قرآن کریم هم به منزلهی یک متن از پیچیدگیهای زبانی معنایی برخوردار است که در یک زمان مشخص و در بستر فرهنگی-تاریخی خاصّی نازل شده است. یعنی قرآن، هم زبان ویژهای (عربی) دارد و هم زمانمند و مکانمند است. زبان، زمان و مکان هریک به معنای ایجاد محدودیت برای یک پیام به حساب میآیند، زبان قرآن به گونهای است که از همهی اینها فراتر رفته است. اما به این معنا نیست که تحت تأثیر اینها قرار نگرفته باشد. (سیّدی، ۱۳۹۰:۹۱) ادوارد سعید در اشاره به واقعیتی کلّیتر در این رابطه اشاره میکند که: «حقیقت آن است که متون حتّی در نادرترین صورت خود، اسیر مقتضیات زمان و مکان جامعهاند. (سعید، ۱۳۷۷:۵۳) با این تمهیدات، به بررسی این موضوع در اندیشههای دو تن از قرآنپژوهان مطرح پرداخته میشود که هر یک با روش خاصّ خود، برای فهم قرآن تلاش کردهاند.
۲- بررسی اندیشههای ایزوتسو و ابوزید:
ایزوتسو و ابوزید ضمن اینکه دارای نقاط مشترک فکری و رویکردی بودهاند، دیدگاههای خاصّ خود را نیز داشتهاند. در اینجا ضمن بررسی آرای آنان در مورد تأثیر پذیری قرآن از فرهنگ زمان نزول، به نظریات جدید ادبی برای ادامهی بحث اشاره میشود.
۱-۲- انواع نظریههای ادبی معاصر:
نظریههای جدید ادبی را به طور کلّی به سه گونه تقسیم کردهاند:
الف) مؤلّفمحور، بر پایهی آموزههای مکتب رمانتیسیسم در سدهی ۱۹ میلادی.
ب) متنمحور، در چهارچوب نظریههای فرمالیست، ساختارگرایی و نقد نو.
ج) خوانندهمحور، بویژه نظریهی هرمنوتیک.
الف) مؤلّفمحوری: از این دیدگاه، در بررسی و مطالعهی متن، بافت تاریخی و اجتماعی روزگار آفرینندهی اثر و جهاننگری و روح و روان او به خواننده و تأویلکننده یاری میرساند. یکی از نظریهپردازان هرمنوتیک که به مؤلّفمحوری گرایش دارد، «اریک هرش» است. هرش عقیده دارد که در تفسیر متن، دو برداشت مستقلّ از یکدیگر وجود دارد، نخست معنایی که از الفاظ متن دریافت میشود؛ دیگری شواهد آن معانی در دورانی که اثر تفسیر میشود. سپس توضیح میدهد که معنای لفظی همواره ثابت است، اما شواهد آن معنا در هر دورهای فرق میکند (واعظی، ۱۳۸۵:۴۷۴). او معنای واژهها را وابسته به نیّت مؤلّف و در حقیقت هدف تفسیر و تأویل را جستجوی قصد و نیّت او میداند. از نظر هرش، خواننده و تأویلکننده برای دست یافتن به نیّت مؤلّف باید به بازآفرینی متن بپردازد و معنای متن همان چیزی است که مؤلّف درسر میپروراند. در نتیجهی بررسی ذهنیّت نویسنده و شاعر و بافت فرهنگی او در فهم متن اهمّیّت بسزایی دارد، زیرا به این وسیله میتوان به بازآفرینی اندیشهی اصلی مؤلّف و در نهایت مرکز معنایی متن پرداخت. هرش بر این باور بود که افق معنایی در ذهن مؤلّف، و همان فهم معنایی ذاتی متن مهم است و دلالتهای التزامی معنا در چارچوب افق معنایی ذاتی متن جای میگیرد. از این حیث، او بین فهم یعنی بازسازی معنا در فضای متن و درک معنای متن بر اساس خود متن و تفسیر و تأویل یا مهارت تشریحی یعنی توضیح و تشریح معنا بر اساس عناصری که خوانندگان درک میکنند، تمایز قایل بود. از نظر هرش فهم خاموش است، اما تأویل سخن میگوید. فهم همان بازآفرینی معنای متن و تفسیر و تأویل متن، توزیع و تشریح معناست. فهم معنای متن برای همهی خوانندگان مشابه است و اختلاف بین تأویلکنندگان فقط در عرصهی تفسیر و تأویل متن (مرحلهی تشریحی) میباشد. بنابراین پیروان نظریهی مؤلّفمحوری در مباحث معناشناسی، به تعیّن معنا باور دارند. (علوی مقدّم، ۱۳۸۷:۱۱)
ب) متنمحوری: یکی از تأثیرات اصلی نقد جدید در مطالعات ادبی، تغییر در توجّه از نویسنده به متن بود. این نگرش سنّتی که نیّت نویسنده مبنای معنا در ادبیات است به طور گستردهای به چالش گرفته شد و نگرش متنمحوری جایگزین آن شد. در این میان، در کنار صورتگرایان و ساختارگرایان، برخی از اصحاب هرمنوتیک از نظریهی متنمحوری دفاع کردهاند، آنان معتقد بودند که نیّت مؤلّف و خوانش خواننده در فرایند فهم متن نقشی ندارد و تنها به خود اثر توجّه میکنند. (علوی مقدّم، ۱۳۸۷:۹)
ج) خوانندهمحوری: نظریهپردازانی که با نگاه سنّتی به نقد متون میپرداختند جایگاه خواننده را نادیده میگرفتند و قدرت محض را در آفرینش اثر به نویسنده میدادند. توجّه به متن و مؤلّف به عنوان تنها محورهای تفسیر و تأویل، باعث جلوههای اندک جایگاه خواننده میشد. نظریهی خوانندهمحور بر این پایه استوار است که دست یافتن به معنا همواره به دریافت و استنباط تاریخی خواننده و تأویلکنندهی متن وابسته است. یعنی تفسیر و تأویل هر دوره با دورههای دیگر متفاوت است. البتّه پیروان این نظریه در فرآیند خواندن خواننده، به محدودیتهایی نیز معتقدند و دست خواننده و تأویلکننده را به طور کامل باز نمیگذارند. از نظر آنان، باید متن را به گونهای تفسیر و تأویل کرد که به انسجام اوّلیهی آن آسیب نرسد و عناصر ساختاری متن و جنبههای زبانی و معنایی متن، چنین تفسیر و تأویلی را میسّر سازد. (علوی مقدّم، ۱۳۸۷:۱۳)
با توجّه به دیدگاههای مطرح شده میتوان دیدگاههای ایزوتسو و ابوزید را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. اندیشههای ایزوتسو را میتوان از جهت نوع توجّه او به متن قرآن و تلاش برای درک مراد خداوند در چارچوب مؤلّفمحوری مورد بحث قرار داد و از نظر توجّه او به تفسیر قرآن و نقش مف
نظرات
بدوننام
10 اسفند 1397 - 05:41مطلب ژرفی بود، تشکر از شما و سایت خوبتان.
حسین بر
13 اسفند 1397 - 09:41کاش اندیشه اصلاح به کار نواندیشانه خود ادامه میداد، اهل سنت به نوع نگاه به دین و جامعه و اسلام بسیار نیازمند است.